loading...
ترلان نیوز
ادمین سایت بازدید : 1083 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (0)

به نام خداوند پروانه ها

دوستان عزیزم سلام. دقیقا دو ماه و یک روز از تصمیم من برای نوشتن «خاطره های شخصیم» از همدان یا عنوان «کارناوال پروانه ای» می گذره. توی این مدت همواره به فکر ثبت دقیق اتفاقات در ذهنم و بعد از آن اشتراک دقیق ، صادقانه و به دور از دخالت علایق یا تمایلات شخصیم در اونها ، با شما هستم. جدا از استقبال خوب شما دوستان و بیشتر همسفرهای نازنینم از این عمل، اتفاقاتی رخ میده که واقعا من رو از ادامه این فعالیتم نا امید میکنه. با این وجود برای احترام به شما مخاطبان عزیز ، برای آخرین بار، خاطره روز چهارم را هم با صداقت کامل برایتان بازنگاری میکنم و امیدوارم دیگر این دست اشتباهات را تکرار نکنم. شاید وقتی دیگر...

هجدهم مهرماه: فکرهای دنباله دار

* با صدای بلند موبایل از خواب می پرم ؛ مهدی علیزاده از تهیه کنندگان شبکه دو است.

-          آقای پورصادقی ما تا نیم ساعت دیگه جلوی در منتظرتونیم.

-          باشه چشم. من هم تا حاضر بشم و صبحانه بخورم نیم ساعت میکشه. می رسم خدمتتون.

با عجله لباسهایم را می پوشم و برای صرف صبحانه پائین می روم. در سالن سلف ، در حال صبحانه خوردن می بینم که ترگل و آرمیتا هم آماده شده اند که با ما به شبکه همدان بیایند. نیم ساعت آیتم کودک داریم و چهارتا مهمان. دو بازیگر کودک و دو خبرنگار کودک که به نظرم با اهمیت دادن به خبرنگارها ، انتخاب خوبی انجام شده.

* در ماشین اصلا حواسم به اطراف و همراهانم نیست. همچنان غرق در افکار خودم هستم که متوجه می شوم برنامه تا دقایقی دیگر روی آنتن می رود. انگار زمان ایستاده بود که حتی یادم نمی آید چطور به استودیوی برنامه کودک آمدیم. به هر ترتیب ، مسئول صحنه بچه های همدانی را که برای حضور و تماشای برنامه آمده اند سر جاهایشان می چیند. ترگل شال مناسب نیاورده و اینجا هم به خاطر همین نمی گذارند از او در برنامه استفاده کنیم. اما آرمیتا می گوید که شال دیگری هم همراهش آورده و بیرون از استودیو ، دست مادرش است. آقای مرادی (پدر آرمیتا) شال را می رساند و ترگل هم مشکلش برطرف می شود.

برنامه شروع میشود. عمو مهردادِ بچه ها (صدای عروسک برنامه ، بادمجان) شعر خوشامد گویی برنامه را میخواند.

آرمیتا و ترگل و دو خبرنگار همدانی کودک هم آمدند و در برنامه شرکت کردند. اجرای بخش مهمانان برنامه با خانم معاونی بود که همان سوالات تکراری زمان کودکی من را پرسید! نمی دانم جای او بودم چه سوالاتی مطرح می کردم اما مطمئنا آنها را نمی پرسیدم.

نفهمیدم برنامه چطور تمام شد ، من در اتاق رژی چه میکردم و ... تنها چیزی که بعد از مهمانان یادم مانده بود این صدا بود:

-          یک ، دو ، بدو بدو ! یه برنامه واسه ی تو

-          سه ، چهار ، گلِ بهار ، کارتون داریم قطار قطار!

* برنامه تمام شده است و به هتل آمده ایم. دنبال پیام و علی می گردم. می گویند پیام در نشست سینماکانون است.علی هم که حتما خواب مانده. زنگ می زنم و از درستی حدسم مطمئن می شوم. در سینما کانون نشست فیلم راز موفقیت با حضور عوامل و کارگردان برگزار شده است. چند عکس می گیرم که رفع تکلیف کرده باشم. بعد از آن هم نشست فیلم دیو و دلبر است... آن هم با حضور عوامل... بعد از آن هم نشست فیلم راز دشت تاران است.. امروز اصلا حالم خوب نیست و حوصله هیچ چیزی را ندارم.. تمرکز ندارم و فکرها هی از این گوشه به آن گوشه مغزم رفت و آمد می کنند.

* خواسته یا نا خواسته به سمت افکارم کشیده می شوم. اصلا موضوع مهمی در بینشان پیدا نمی کنم اما همان موارد جزئی هم من را اذیت می کنند. ترجیح میدهم به کافی نت بروم و در اینترنت شاید توانستم تمرکز خودم را بدست بیاورم اما اینطور که از شواهد بر میاید خیلی های دیگر قبل از من برای تمرکز حواس! در کافی نت زنبیل گذاشته اند!!

 * در سلف نشسته ایم و نهار میخوریم. از پیام میخواهم که خبرهای نشست ها را بنویسد و به من بدهد که با عکسها در سایت بگذاریم. قبول می کند اما بعید می دانم کسی حوصله و وقت آپدیت کردن سایت را داشته باشد.

* ناگهان تصمیم می گیرم که برای تمدد اعصاب به سینما بروم. فیلمش مهم نیست، مهم درگیر شدن با آن و عوض شدن مودَم است. به اتاق می روم که کیف دستی و وسایلم را بردارم که میبینم ریحانه و پدرش در حال رفتن هستند. پدر ریحانه میگوید که به خاطر دلتنگیهای ریحانه باید بروند. بنده خدا پدر ریحانه خوب صبری دارد که تا الان طاقت آورده ، اگر من بودم ثانیه اول همدان را ترک می کردم! با خداحافظی از آنها به پائین میروم و پیش خودم فکر میکنم که روزی برای همین عذاب های ریحانه هم بی تابی خواهم کرد.

 * به جلوی هتل می روم. دو ماشین آنجاست که فعلا قرار نیست جایی بروند. خوشبختانه آشنایی دو روزه ام با یکی از راننده ها موجب می شود که درخواستم را قبول کند. به مجتمع آوینی (محل دبیرخانه) می روم که ترلان را هم ببینم. دلم برایش تنگ شده است و در سه روز قبلی هم فرصتی برای صحبت نداشتیم. از طرفی هم آنجا با داشتن دو سالن نمایش ، دستم برای انتخاب فیلم هم بازتر است.

* در آوینی دنبال ترلان می گردم. در جمع دوستان جدیدش نشسته است و مشغول صحبت و خواندن بولتن. داوران کودک و نوجوان جشنواره قرار است فیلم راز دشت تاران را ببینند. برای من هم جالب است این فیلم را ببینم چرا که تهیه کننده آن ، جلوه های ویژه فیلم را در حد "هری پاتر" خوانده است!حتی اسم هری پاتر هم برای من جاذبه خودش را دارد...

* ظاهرا اینجا داوران مسئولان سختگیری دارند. ردیف های دختران و پسران یک ردیف با هم فاصله دارد. من هم در ردیف جلوی آنها می نشینم. اشکان شکوری پشت سر من نشسته و ترلان پروانه هم پشت سر او در ردیف دختران (خواهران!) . قبل از شروع شدن فیلم با ترلان قرار می گذاریم که وسط های فیلم پیش من بیاید تا صحبت کنیم. با اشکان شکوری هم که صحبت های مخصوص خودمان را می کنیم و گه گاهی به پهنای صورت می خندیم!

* بیست دقیقه از فیلم گذشته است. تا حالا که به غیر از حضور ترانه علیدوستی، فیلم جذابی نبوده است. به ترلان اس ام اس می زنم که برایت جا گرفته ام. او هم جواب می دهد: آخه خانم ... اینجا نشسته و نمی گذارد. من هم مجددا در جواب می گویم که فیلم بازی کند و خانم ... را بپیچاند! ثانیه هایی بعد ترلان در کنار من نشسته است.

ابتدا در مورد فیلم با هم صحبت می کنیم و بعد از آن من سر صحبت را در مورد روزهای گذشته باز میکنم. آن دو روز و نیمی که به زعم من سردی روابط آرمیتا و ترلان بر روی بقیه هم تاثیر گذاشته بود اما به ناگاه دیشب رابطه ها به وضع عادی برگشت. جدا از قضایایی که من خبر دارم ، عادی شدن یکباره ی روابط برای یک ناظر بیرونی هم خیلی کنجکاو کننده است. با اینکه ترلان خیلی بروز نمی دهد اما صحبت هایی که می کنیم خیلی به برداشت من کمک می کند. آخر سر با این جمله ی ترلان که می گوید "چقدر منفی نگری!" ترجیح می دهم که بحث را عوض کنم. با صحبت هایی هم که قبلا با آرمیتا داشتم تقریبا مطمئن می شوم که از قبل ، خواست خود بچه ها بوده که به خاطر مشکل جزئی پیش آمده بینشان ، این روزها با هم نچرخند و نهایتا دیشب تصمیمشان عوض می شود. گپ های دیگری هم که با ترلان زدیم در مورد وضعیت فیلم های قبلی که دیده ، رابطه های آبکی دختر پسری در فیلم های به اصطلاح کودک ، بازی آرمین (پسر خواننده ای که قبلا با دی جی نگار می خواند) در همین فیلم و نهایتا مسخره بودن فیلنامه راز دشت تاران بود. آخر فیلم هم ترلان با شیطنت خاص خودش می گوید: " تا چراغ ها روشن نشده برم سر جام!!"

 * بعد از فیلم هم نشست داوران است که در مورد فیلم با هم تبادل نظر کنند. من هم به بهانه ی تهیه گزارش به جمع آنها می روم. نشست صمیمی و شادیست و داوران دبستانی و راهنمایی حرف های قشنگی می زنند و نشان می دهند که واقعا کلاسهای آموزشی داوران ثمر زیادی داشته.

* ساعت ده شب است. با ترلان تا الان یکسره فیلم دیده ایم. من هم که به خاطر شیب عجیب صندلی های ردیف های جلوی سالن شماره ی یک آوینی گردن درد گرفته ام. هوای همدان سرد شده است و به سختی با لباس معمولی می توانم در هوای آزاد بایستم. جلوی در مجتمع برای هتل باباطاهر هیچ ماشینی نیست و کسی هم مشخصا به غیر از من و ترلان قصد رفتن به آنجا را ندارد. مجبور می شویم تا آمدن ماشین در دبیرخانه بمانیم و همدیگر را نگاه کنیم.

در محوطه ی بالایی دبیرخانه روی تختی می نشینم... پشت سرم، هومن ذبیحی را می بینم که دور و بر امیرشهاب رضویان (کارگردان فیلمش) می پلکد. در جلوی من ، خانم خامنه و آقای کرامتی دارند با خبرنگاران فارابی مصاحبه می کنند. آنطرف تر، ترلان پروانه با دوستهایش که همه دختر و داور هستند لاو منفجر می کنند.

سوژه ی خاص دیگری هم به جز شوخی های اشکان شکوری و عرفان صیفی کار اینجا نیست. من هم سردم است و دیگر طاقت ندارم. با بچه ها خداحافظی می کنم و ترلان را صدا می زنم که "بدو! ماشین رفت!" جلوی دبیرخانه هنوز ماشینی برای باباطاهر نیامده و نمی خواهم ترلان از این موضوع باخبر شود. با اعتماد به نفس کامل سوار یک ماشین دیگر (از ماشین های جشنواره) می شویم:

-          آقا راه بیافتین..دیگه کسی نیست ، من با تشریفات صحبت کردم

-          کجا برم؟

-          هتل باباطاهر دیگه

-          کسی به من نگفته برم اونجا

-          من صحبت کردم گفتن برید بگید، میره

اما انگار تریپِ اعتماد به نفس روی راننده تاکسی ها جواب نمی دهد! آقای راننده درب برقی را روی من و ترلان بست و از ماشین پیاده شد و به سمت کمیته تشریفات رفت. با کلی ترس از ضایع شدن بلاخره آقای راننده می آید و بدون هیچ صحبتی به طرف هتل حرکت میکند. در راه ترلان با مادرش صحبت می کند که به زودی قرار است به همدان برسند. مهمان دیگری هم از طرف ترلان در راه است که می گوید دوستش است.

* بعد از شام همه در لابی جمع شده اند، یادم می افتد که مراسم تولد محمدجواد جعفرپور است. با کلی خجالت از تهیه نکردن کادو متوجه می شوم که جمعیت فراتر از آنی است که کار به جزئیات تولد برسد. همه پسرها و برخی از هنرمندان ، اصحاب شبکه های سیما ، مستندسازان ، خبرنگاران و خانواده های هنرمندان در مراسم شرکت دارند.

* ساعت دوازده قرار است بچه ها را برای تست دادن یکجا جمع کنم. همه هستند اما ملیکا و ترگل معلوم نیست کجا رفته اند و چه آتیشی می سوزانند! من و علی و پیام هم ترجیح می دهیم تا بقیه بچه ها هم بیایند با بهروز شعیبی (نویسنده،کارگردان و بازیگر) مصاحبه کنیم.

* ساعت دو است! تازه توانستم بچه ها (و طبیعتا خانواده هایشان)رو در لابی فاز دوم هتل جمع کنم. خسته اند و هاتف علیمردانی (کارگردان) ترجیح می دهد که فقط چندتا سوال از آنها بکند.

تصمیم می گیرم حالا که بچه ها جمع اند مصاحبه ای برای سایت از آنها بگیرم. مجید حیدری نیا و پیام هم معلوم است حسابی خسته اند چرا که با هر سوال من خنده شان بالا میگیرد و حسابی من را حرص می دهند.

طفلکی ها تا بیست دقیقه به سوالهای من جواب میدهند و به روی خودشان نمی آورند که خسته اند و فقط چشم های قرمزشان این را به من اعلام میکند. ترگل بیچاره هم انقدر خسته است که جواب های اشتباه می دهد و مادرش به طرز خنده داری به او گوشزد می کند!

محمدجواد جعفرپور با تریپ خواب!

* جدا از حرص خوردن های من بر سر خنده های الکی بعضی ها! نکات خنده دار زیادی هم در جمعمان اتفاق می افتد. مثلا محمد جواد جعفرپور به طور خنده داری تریپِ خواب بر میدارد ، ترگل ترلان را با بوسه های خودش می چِلانَد ، به طرز خنده داری به فرهاد و علیرضا بر میخورد که چرا از آنها سوال نپرسیده ام ، مادر ترلان از اینکه من را اینگونه مشاهده می کند شدیدا تعجب میکند ، مهدیه (دوست ترلان) از شدت خواب نمی تواند جلوی خمیازه هایش را بگیرد ، متین تریپ برمیدارد و جوابهای فلسفی میدهد و ... نهایتا مثل لشگرهای شکست خورده به اتاق های خودشان میروند که بخوابند.

من و پیام و علی هم قصد رفتن می کنیم که یکدفعه جلوی در هتل متوجه آقای نیکخواه آزاد و دخترشان (نگار) می شویم که علی پیشنهاد مصاحبه می دهد که نگار می پذیرد. ما هم چای و کماچ میگیریم و تا ساعت چهار و نیم صبح با هم صحبت می کنیم.

حاشیه روز:

حاشیه های امروز در متن بود ، حتی پر رنگ تر از متن

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
به اولین , بزرگترین و رسمی ترین خبرگزاری فعال ترلان پروانه خوش آمدید ( شهر طرفداران ترلان پروانه سابق ) منتظر نظرات سازنده ی شما هستیم . لحظات خوبی را برایتان آرزومندیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 73
  • کل نظرات : 496
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1393
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 52
  • بازدید سال : 7,934
  • بازدید کلی : 475,369
  • کدهای اختصاصی
    رتبه سایت

    الکسا


    پشتیبانی