loading...
ترلان نیوز
ادمین سایت بازدید : 1005 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (1)

به نام خداوند پروانه ها

دوستان عزیز و همراهان مهربان سلام. می دونم که بعد از این همه انتظار ، حوصله ی خوندن توضیحات من برای برخی از کارهام رو ندارین ولی اینو بدونین که منم دلایل خودم رو دارم. امیدوارم توی این روزها ، عزاداریتون مقبول افتاده باشه و من رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذاشته باشین. بدون هیچ حرف دیگه ای با هم به استقبال کارناوال روز پنجم جشنواره میریم.

نوزدهم مهرماه : جَو را قورت بده! (جو = اتمسفر)

* ساعت نزدیک یازده صبح است. فکر کنم عادت کرده ام که صبح ها حتما به یک کاری نرسم! موبایلم که از بی شارژی خاموش شده را به شارژر می زنم و شماره ی آقای علیزاده را می گیرم:

-          سلام. اِ محمد جان توئی! چرا گوشیت خاموش بود؟ دیگه ما داریم بر میگردیم.

-          سلام. آره این عتیقه هم خاموش شده بود.اما خب اتاقم رو که بلد بودید! می اومدید صدام می زدید.

-          هیچی نشد دیگه... اما برنامه ی بعد از ظهر رو حتما بیا.

اینکه از برنامه کودک صبح جا ماندم یک طرف،گرسنگی هم طرف دیگر. دیشب آنقدر خوابم می آمد که فقط توانستم متوجه حضور شبهی بر روی یکی از تخت های اتاق شوم و حوصله و زمان تحقیق برای چیستی و کیستی ماجرا باقی نمانده بود. اما الان با اینکه آن شخص در اتاق نیست و احتمالا دارد با گروه گردشگری ، همدان را می گردد یا در سالن سینما مشغول دیدن فیلم های آب دوغ خیاری صبح است؛ از شواهد (کیف قلمبه ، ژورنال و کتابها) بر میاید که با یک خبرنگار-منتقد طرف هستم.

پائین می روم و دنبال بچه ها می گردم... هنوز کمی گیج هستم و درون جو هتل قرار نگرفته ام. در اتاقک شیشه ای بولتن سراغ علی و پیام را می گیرم ، در نشست سینما کانون برای فیلم های "خانه امن است" و "دختران" هستند.

* من هم به سینما کانون آمده ام که سر و گوشی آب بدهم. حتما چیز خاصی است که هر روز صبح سراغ پیام را آنجا باید گرفت! نشست "خانه امن است" تمام شده ولی  به "دختران" رسیده ام. چندتا عکس می اندازم و به شدت به حرفهای حاضرین جلسه گوش میدهم. نمی خواهم مثل دیروز حساب لحظات روز از دستم دَر برود.


* خبر خاصی در سینما کانون نبود و هنوز هم متوجه نشده ام که عامل جذابیت این نشست ها چیست! اما انگار خبرها به درون اتاقک بولتن کوچ کرده اند. کیک هایی به شدت وسوسه انگیز در اینجا به چشم می خورد. خبیثانه در این فکرم که چه می شد من را هم جزو بچه های بولتن حساب می کردند و چیزی هم از آنها عاید من می شد!

* قبل از نهار است. سری به کافی نت و سایت می زنم و مطالبی از جشنواره و عکس های تکمیلی مراسم افتتاحیه را آپلود می کنم. البته اینجا دلم برای بچه ها به رحم می آید و زود کارم را تمام می کنم چرا که طبق معمول بچه ها برای استفاده از سیستم صف بسته اند! بی اختیار یاد صف نانوایی محلمان می افتم و زیرزیرکی میخندم...

* امروز صبح قرار بود محمدجواد جعفرپور در برنامه کودک حاضر شود اما گویا مادر محمدجواد از گروه میخواهد که برنامه محمدجواد بعد از ظهر باشد چرا که همکلاسی های محمدجواد ،دلشان میخواسته برنامه را تماشا کنند و صبح در مدرسه بودند. بعد از نهار با محمدجواد و پدرش و البته آتیش پاره ای که شیطنتش بیست برابر محمدجواد است(محمدفواد) به همراه گروه به صدا وسیمای همدان می رویم.

هنوز تا برنامه شروع شود وقت باقیست. با محمد جواد و کیوان کمی تا قسمتی خوش می گذرانیم و عکس می اندازیم.

در اینجا گریمور ندارند و کار گریم را الزاما خود کیوان و ایمان بر روی هم انجام می دهند و این کلی سوژه خنده است! در همین اوضاع کیوان کاغذی را از دست ایمان قاپید و متوجه شدیم که بـــــــله! ایمان خان حرف ها و سوال هایشان را قبل از برنامه نوشته و تمرین کرده اند. من و کیوان هم تصمیم می گیریم با تکیه بر بولتن سه روز قبل!!!! اطلاعات مفیدی را برای ارائه توسط کیوان تهیه کنیم که جلوی ایمان کم نیاورد. به غیر از محمد جواد چهار مهمان دیگر هم از راه می رسند و سریعا برای برنامه آماده می شوند.

* برنامه تمام شده و کیوان به نوبه خودش رو سفید از اجرا بیرون آمده و تشکر می کند. سراسر برنامه را به دقت زیر نظر داشتم و برای همین ، علت عجله برای خروج از صدا و سیما را میدانستم...

* ساعت چهار است. به همراه بچه ها (محمد جواد ، پیام ، علی ، مجید و ...) به سینما کانون آمده ایم و فیلم شکارچی شنبه که محمد جواد در آن بازی کرده را تماشا میکنیم.

فیلمی خوش ساخت و حرفه ای بود و در پایان نظر من را جلب کرد. تصمیم می گیریم که همانجا بمانیم و یک فیلم خارجی (عسل) را هم که تعریفش را شنیده بودیم را هم تماشا کنیم.

* فیلم شروع شده و من ترجیح میدهم سالن را ترک کنم چرا که کیفیت تصویری فیلم افتضاح است! با این حال بعضی از بچه ها قصد ماندن دارند. امشب هم در همدان باد سرد شدید می وزد و گه گاهی باران سیل آسا می بارد.

* سانس بعدی فیلم را قرار گذاشته ایم به دیدن فیلم متین حیدری نیا برویم. فیلم "حباب" در بخش فیلم های ویدئویی است و متین تا الان کاندید دریافت بهترین بازیگری برای آن شده است.در هتل از طرفی با متین و مجید دوستانمان را به همراهی برای دیدن فیلم دعوت می کنیم و از طرف دیگر دیسک های فیلمها و کتابهای هری پاتر را که از خانه برای پریا آورده ام آماده می کنم که همراه خود به تالار فجر ببرم. دیروز متوجه شدم که ترلان هم عاشق فیلمهای هری پاتر است و وقتی شنید من مجموعه کامل را همراهم آورده ام خوشحال شد. قصد دارم در مراکز خدمات کامپیوتری حوالی تالار فجر یک سری از آنها هم برای ترلان رایت کنم.

* من و هومن ، متین و مجید ، آرمیتا و پدر و مادرش ، پریا و مادرش ، ایمان و چند نفر دیگر همراه ما به تماشای فیلم نشسته اند. در صحنه ی ورود متین به فیلم همه ی کسانی که متین را می شناختیم به طور هماهنگ به افتخار او به تشویق پرداختیم. در سکانس های زیادی از فیلم ، عنصر شیشه حضور پر رنگی داشت و گاهی اوقات هم شیشه ها در فیلم می شکستند. در پلانی از فیلم قرار بود این اتفاق بیافتد که ناگهان در سالن همه میخکوب شدند! شکستن شیشه نه در فیلم بلکه در سالن اتفاق افتاد!! از اتاق آپارات جسمی به شیشه ی بزرگ میان اتاق و سالن برخورد کرد و شیشه با صدای هولناکی بر سر حاضرین در سالن خرد شد... چندین نفر هم با ظاهر خونین مجبور به ترک سالن شدند...

* چند دقیقه پایانی فیلم که داستان یک روند معمولی را طی می کرد با هومن ذبیحی از سالن خارج شدیم و برای تحویل گرفتنDVD  ها به مغازه خدمات کامپیوتری رفتیم. بازی متین در فیلم به عنوان یک معلول بسیار قابل قبول بود اما فیلم سامان استرکی دقیقا امضای او را داشت و امیدی برای جایزه گرفتن فیلم باقی نمی گذاشت. حضور ما به عنوان مهمان جشنواره برای صاحبان مغازه کامپیوتری جالب بود و دقایق حضور ما در آنجا هم به گفت و شنود و گاهی صحبت های خنده دار سپری شد.

* به هتل رسیده ایم و ظاهرا خبر خاصی نیست. اما می شود در نگاه تک تک مهمانان نگرانی و تردید را حس کرد.هر کس دغدغه چیزی را دارد...بازیگران ،کارگردان ها، فیلم نامه نویس ها و تهیه کنندگان دعا می کنند جایزه بگیرند. خبرنگاران و منتقدان آرزو دارند کارشان دیده شود ، مسئولین جشنواره امیدوارند نحوه برگزاری جشنواره رضایت مسئولان بالاتر را جلب کرده باشد... اما من نگران فردا هستم. فردا که معلوم نیست باید گریه ، خنده ، ناراحتی و شادی چند نفر را تماشا کنم و هنوز منطقی برای برخورد با آن احساسات پیدا نکرده ام...

هنگام صرف شام با آقای رضویان صحبت می کنم که برای مصاحبه وقتی به ما بدهد و او هم می پذیرد.

* در لابی فاز دوم هتل با علی وزینی ، پیام خدابنده لو ، ایمان موسوی ، کیوان ساکت اف ، نگار نیکخواه آزاد ، شیدا خلیق و چند نفر دیگر برای خودمان جمع شده ایم... با علی و پیام در مورد اتفاقات پیرامون و آینده صحبت میکنیم و جلسه ای سه نفره داریم. علی می رود و با امیرشهاب رضویان برای مصاحبه بر میگردد. من و پیام هم برای خریدن نوشیدنی داغ و کماج به کافی شاپ می رویم که ناگهان در آنجا مورد اصابت متلک آقای دبیر جشنواره قرار می گیریم و سه نفری عمیقاً می خندیم!!!

با دست خالی بر میگردیم و به مصاحبه مشغول می شویم. در ابتدا علی وزینی همدانی بازی اش گل می کند و با همشهری خود (رضویان) به شوخی می پردازند. یکی نبود بپرسد آخه که شی مثلاً؟؟ که شی بشه دیِه؟؟ امیر شهاب رضویان هم آدم خوش مشربی است که امکان ندارد ناراحت ، از مصاحبه کردن با او دست بکشی. اما ساعت چهار صبح هم او خوابش می آمد و هم ما سوالاتمان ته کشیده بود...

حاشیه روز:

کم حاشیه ترین روز جشنواره است اما با این وجود بنری از سایت ما که در هتل نصب شده بود به صورت ناگهانی ناپدید شده است. پیگیری کردیم و دیدیم کار گروه فیلم برداری است!! با اخم و تَخم های علی و پیام قضیه حل می شود.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط hirsta در تاریخ 1348/10/11 و 20:14 دقیقه ارسال شده است

kheyli khub bud mamnun.kheyli nazi.شکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
به اولین , بزرگترین و رسمی ترین خبرگزاری فعال ترلان پروانه خوش آمدید ( شهر طرفداران ترلان پروانه سابق ) منتظر نظرات سازنده ی شما هستیم . لحظات خوبی را برایتان آرزومندیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 73
  • کل نظرات : 496
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1393
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 60
  • بازدید ماه : 60
  • بازدید سال : 7,942
  • بازدید کلی : 475,377
  • کدهای اختصاصی
    رتبه سایت

    الکسا


    پشتیبانی