loading...
ترلان نیوز
ادمین سایت بازدید : 965 جمعه 29 مهر 1390 نظرات (1)

به نام خداوند پروانه ها

سلام. می دونم بعد از خوندن این پست من رو به خاطر تاخیر چند ساعته می بخشید. این پست هم مثل پست قبلی است با این تفاوت که توضیحاتی در پشت عکسها پنهانه و با بعضی مرورگرها میشه اونها رو خوند.. عکس های این پست هم بیشتر از قبلیه و ممکنه لود شدن این همه عکس برای بعضی ها مشکل باشه ، پیشاپیش عذر میخوام. از نظرات قشنگتون در پست قبلی هم تشکر میکنم. این شما و این هم خاطره روز دوم...

شانزدهم مهرماه : پرواز پروانه ها

-          ریحانم، عسلم، بیدار شدی بابایی؟ پاشو بابایی دیرمون میشه ها! صبح شده ها!

-          هنوز که صبح نشده!

-          من: سلام آقای *** ، صبحتون بخیر

-          سلام. صبح شما هم بخیر... ریحانه بابایی سلام کن به عمو

-          سلام

-          من: سلام ریحانه خانم گل. خوبی عمو؟ دیدی صبح شده؟ امروز می خوایم بریم غارعلیصدرا!

-          هنوز که صبح نشده!

-          چرا دیگه...نگاه کن پنجره رو.. صبح شده

می روم و پرده را کنار می زنم تا نور آفتاب به داخل اتاق بیاید.

-          من: دیدی صبح شده!

-          پس چرا اینجا هنوز تاریکه؟

-          خب عمو لامپ های اتاق خاموشه

می روم و کلیدها را میزنم و لامپ ها روشن می شوند.

-          بیا... لامپها رو هم روشن کردم. دیدی حالا صبح شده؟

-          آره... غار علیدص(!) کجاست؟

-          یه جاییه توی کوه ها...

پدر ریحانه می رسد و من را نجات می دهد. ریحانه همان کودک 4-5 ساله ایست که دیروز در اتوبوس همراهمان بود. از همان دیروز انگار فهمیده است که من به صدای تیز حساس هستم. یکسره حرف می زند و سوال می پرسد.

صبحانه را خیلی با روحیه می خورم. سعی می کنم انرژی های مثبت دیگران رو جذب کنم چرا که می دانم امروز خیلی به انرژی مثبت نیاز دارم...

در لابی هتل اعلام کرده اند که افتتاحیه بعد از غروب شروع می شود. اما حالا باید سوار اتوبوس شویم. تقریبا همه مهمانان حاضر جشنواره قصد دارند که بیایند و با هم به کاوش غارعلیصدر برویم.

در اتوبوس خبر خاصی نیست و اکثرا بی خوابی دیشبشان را جبران می کنند...

 اینجا سرپرستان گردشگری ما را به دو گروه تقسیم می کنند. سرپرست ما همان خانم محترم دیروزیست. با کمی تاخیر به داخل ورودی غار میرویم. از همه میخواهند که یکجا جمع شویم. نکات ایمنی را برایمان بازگو می کنند. در وسط صحبت های سرپرستان ، محمد شیری ، جلیل فرجاد و خیلی های دیگر تکه های با مزه ای می اندازند. حتی محمدجواد جعفرپور هم می گوید : لطفا به ساعت هایتان نگاه کنید!! خلاصه اینکه جمع صمیمی است و ظاهرا قرار است داخل غار خیلی خوش بگذرد.

بازار عکس داغ داغ است. محمدجواد باز هم می گوید: لطفا به ساعت هایتان نگاه کنید! اما باز هم همه مشغول گرفتن عکس یادگاری با قندیل های محترم غار هستند و کسی بیخیال نمی شود.

هنگام سوار شدن قایق هاست ، نمی دانم چرا یکدفعه اینقدر طرفدار پیدا کرده ام... شاید به خاطر دوربین است. آنها نمی دانند سقف غار نمور است و ممکن است روی دوربین آب چکه کند. با این وجود سعی می کنم اگر شد عکس هم بگیرم. توی قایق ما ، ترگل و پریا هم هستند و ظاهرا ترگل خیلی می ترسد.  زیبایی های سقف و کف غار از درون قایق و روی آب زیاد است ولی من را به وجد نمی آورد. آخر کسی نیست بپرسد چرا قسمت های دیگر غار را چند سال است بیخیال شده اند؟

اما اوضاع در مسیر برگشت برای من متفاوت است. حالا دارم در قایق کِشنده پارو می زنم و با یکی از کارکنان غار که همراه من پارو می زند درباره تاریخچه غار و خاصیت آب غار و این جور چیزها صحبت می کنم. اینقدر گرم صحبت شده ایم که یکی از مکانهای جالب غار را که باید در مورد آن توضیح میداد رد کردیم!! البته خوشبختانه کسی نفهمید.

از غار بیرون آمده ایم و در بازارچه ی رو به روی درِ ورودی غار هستیم. بعضی ها دارند خرید می کنند و بعضی دیگر هم فقط نظاره می کنند.

وقت نهار است و با متین و مجید حیدری نیا ، علی وزینی ، پیام خدابنده لو سر یک میز می نشینیم. سر میز کنارمان هم داریوش فرضیائی (پورنگ) ، امیرمحمد و گروهشان که برای مراسم افتتاحیه به همدان آمده اند ، نشسته اند. این وسط رابطه و برخورد متین با آنها کمی کنجکاو کننده است.

ساعت سه و نیم بعد از ظهر است. قرار است برای نشست رسانه ای جشنواره به دبیرخانه جشنواره برویم و آنجا با دبیر جشنواره در مورد بنرهای سایتمان (که دیشب اجازه نصب نداده بودند) صحبت کنیم. در این بین مادر آرمیتا مرادی درخواست می کند که در تولد آرمیتا که تا دقایقی دیگر شروع می شود شرکت کنم. نمی دانم چه کار کنم.

ساعت چهار و پانزده دقیقه است. با عمو رحیم ، فرهاد افسری و سپهر مددی قسمتی از مسیر را که به دبیرخانه منتهی می شد هم مسیر بودیم. اینجا در دبیرخانه در حال تماشای مصاحبه گرفتن از داوارن کودک و نوجوان جشنواره و منتظرِ آمدن دبیر هستم. ظاهرا اینجا هم دوستان خوبی داشته ام که حتی آنها را نمی شناختم. نمونه اش هومن ذبیحی ، اشکان شکوری و عرفان صیفی کار که هر سه همدانی هستند.

دبیر جشنواره آمد ، صحبت کردیم و بلاخره بنرمان سانسور شد و ظاهرا دیگر نباید با نصب بنرمان مخالفت کنند.

راستی! در هتل و قبل از آمدن به اینجا ، در یک سانس از تولد آرمیتا شرکت کردم و تقریبا تمام مناسبات تولد از جمله تبریک گفتن ، کادو دادن و کیک خوردن را هم انجام دادم. سانس بعدی قرار بود در اتاقشان برگزار شود که شانس حضور نداشتم .

با هومن و پیام و علی یکی از بنرها را در دبیرخانه جشنواره که اتفاقا دو سالن سینمایی هم دارد نصب کردیم.حالا باید برویم و در هتل پارسیان نیز یکی دیگر از بنرها را نصب کنیم.

ساعت پنج است و به هتل پارسیان آمده ایم تا بنر دیگری از سینمافا را نصب کنیم. اینجا علیرضا خمسه و مرتضی احمدی و آزاده نامداری هم هستند. کم کم به زمان برگزاری افتتاحیه نزدیک می شویم و باید برگردیم به هتل و کارت شرکت در افتتاحیه را بگیریم.

ساعت شش شده است. دیر به هتل رسیدیم و مسئول تشریفات که کارتها را توزیع می کرده رفته است و من کارت ورود به ورزشگاه را ندارم. اما شانس آورده ام که پیام از قبل برای من کارت دیگری هم گرفته است. علی وزینی را که از خیرش ناامید شده ام... شخصی را در هتل پارسیان دید و ظاهرا هوش از سرش پرید چون دقیقا من و پیام و رجاء را فروخت ، با ما هتل نیامد و ترجیح داد با همان شخص به افتتاحیه برود.

اینجا در ورزشگاه ، مکانی برای خبرنگارها و عکاسها در نظر نگرفته اند. وضعیت بدی است اما ناچاریم که با شرایط بسازیم! از سمت چپ جایگاه تا رو به روی جایگاه ، هنرمندان و مسئولان نشسته اند و پشت سر آنها  بچه ها و خانواده های همدانی قرار دارند.

دکور این دوره از جشنواره به گواه مسئولان بزرگترین و جالب ترین دکوری است که برای جشنواره فیلم کودک زده اند. درون دکور ، پروانه ای مکانیکی وجود دارد که هر از گاهی بال می زند.

همه چیز با پیامی که ترلان پروانه خواند و اجرای آزاده نامداری خوب شروع شده و آنونس های بسیار زیبای مراسم و تیزر این دوره از جشنواره من را شیفته خودشان می کنند.

همه آمده اند و حرف زده اند. مراسم آنطور که می خواستیم پیش نرفته و خسته کننده شده است.

با اجرای "پرواز بادکنکها" (بنده های خدا نمی تونستن پروانه بیارن ، اما بادکنک هم قبوله) و ورود پورنگ و امیر محمد مراسم جان تازه ای می گیرد. خواندن ترانه های اخشابی ، چاووشی ، بنیامین و شوخی های پورنگ و امیر محمد همه را سر ذوق می آورد اما حیف که عمر این مراسم هم پروانه ای بود و با آتش بازی مراسم به پایان می رسد.

داخل هتل و در اتاقم هستم.ساعت دوازده شب است و من خسته ام و شدیدا نیاز به خواب دارم . جالب این است که شاید امشب دروازه ای برای ورود من به تیمارستان باشد! ریحانه و پدرش در وسط مراسم افتتاحیه و قبل از اجرای پورنگ ، مراسم را ترک کرده بودند:

-          من: ریحانه جان ، عمو میشه بسه؟؟؟

-          عمو پورنج (!) آهنج هم خوند؟

-          من: آره

-          کدوم آهنجش رو خوند؟

-          من: خیلی آهنگ خوند

-          عمو عسج (منظورش عکسه!) هم گرفتی؟

-          من: آره عمو

-          ببینم!

-          من: عمو حالا برو بخواب من فردا نشونت میدم.

-          الان ببینم!

-          من: ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!

حاشیه های روز:

- امروز فرصتی دست نداد تا از درستی اون دلیل مطرح شده در روز اول مطمئن بشم.

- امروز در واقع روز آشنایی من با افرادی کاملا جدید بود.

- در افتتاحیه ، محمدجواد جعفرپور و ملیکا ناظری در زمان ترانه خواندن پورنگ ، روی هوا بودند و سر از پا نمی شناختند!

- مشکل لود نشدن سایت هنوز وجود داشت و من مجبور به تماس با سرور سایت شدم.

- در بین کارت هایی که صاحبانشان هنوز تحویلشان نگرفته اند ، اسامی بزرگی می بینم اما از شواهد بر میاید که هیچ زمانی این کارتها صاحبان خود رو نخواهند دید.

- برنامه فیلم ها باز شده بود ولی امروز هم فیلمی ندیدم. شاید فردا...وقتی دیگر

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
به اولین , بزرگترین و رسمی ترین خبرگزاری فعال ترلان پروانه خوش آمدید ( شهر طرفداران ترلان پروانه سابق ) منتظر نظرات سازنده ی شما هستیم . لحظات خوبی را برایتان آرزومندیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 73
  • کل نظرات : 496
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1393
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 75
  • بازدید سال : 7,957
  • بازدید کلی : 475,392
  • کدهای اختصاصی
    رتبه سایت

    الکسا


    پشتیبانی